صدایت میکنم ربی الهی
به سویت آمدم با روسیاهی
هزاران بار دستم را گرفتی
نجاتم دادی از گم کرده راهی
گناهم را ز بس توجیه کردم
ز چاله جستم افتادم به چاهی
به جای شکر نعمت کفر گفتم
برون شد نعمتم از کف الهی
همیشه فکر میکردم جوانم
که لحظه لحظههایم شد تباهی
اجل نزدیک بر من ، من ز تو دور
که عمری راه رفتم اشتباهی
به کاهی کوهی از عصیان ببخشی
چه سازم من ندارم پر کاهی
مشو راضی که مهمانت بگرید
کشد دائم ز سینه سوز آهی
دری بگشا، نگاهی کن، غریب است
ندارد غیر لطفت تکیه گاهی
زمین مثل زمان از من بریده
که هرجا رفتهام کردم گناهی
بسوزانم ولی با دشمنان نه
بسوزانم کنار خیمهگاهی
همان خیمه که طفلان میدویدند
به امید امانی یا پناهی
پسر گر گم شود سخت آنقدر نیست
که دختر گم شود بین سپاهی
عقیله تازه از مقتل رسیده
ندارد حال و روز روبهراهی
هجوم وحشیانه وای زینب
سپاه تازیانه وای زینب
هجوم ناگهان و وای زینب!
به سمت کاروان و وای زینب!
تن آقا بدون غسل و دفن و
بدون سایهبان و وای زینب!
شنیده شد صدای مادری که
نشسته قد کمان و وای زینب!
رسیده بر سر گودال اما
خمیده، ناتوان و وای زینب!
دوباره دستهایی را که بستند
دوباره ریسمان و وای زینب!
نمانده روی گوشی گوشواره
به لبها نیمه جان و وای زینب!
برای دخترکهای هراسان
نباشد پاسبان و وای زینب!
*شاعر : علی اکبر لطیفیان